جدول جو
جدول جو

معنی نان پتی - جستجوی لغت در جدول جو

نان پتی
(نِ پَ)
نان خالی. نان خشک. نان تهی. نان بی نانخورش
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نان پز
تصویر نان پز
نانوا، آنکه نان می پزد و می فروشد، نان فروش
فرهنگ فارسی عمید
(فِ پَ)
ناف پریان. قسمی شیرینی چون قرصی کوچک که شکل ناف دارد. (یادداشت مؤلف) ، قسمی گره برای زینت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
خباز. (منتهی الارب) (دهار). طالم. طاهی. (منتهی الارب). نانوا. (ناظم الاطباء). آنکه نان می پزد: نقل است که در پیش مریدی حکایت می کرد که در بصره نان پزی هست که درجۀ ولایت دارد، مرید برخاست و به بصره رفت آن نان پز را دید خریطه در محاسن کرده چنانکه عادت نانوایان باشد. (تذکره الاولیاء) ، چوب نان پز، چوبی که بدان خمیر نان را پهن کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
نان ساختن. (ناظم الاطباء). اختباز. خبز. (تاج المصادر بیهقی).
- نان خود را پختن، کار خود را بسامان کردن. بار خود را بستن:
خویش را موزون و چست و سخته کن
ز آب دیده نان خود را پخته کن.
مولوی.
- نان کسی پخته بودن یا پخته شدن، آماده و فراهم بودن اسباب کار و معاش او. مهیا شدن موجبات رفاه و آسایش وی:
هر جا که در نواحی کرمانشهان ددی است
نانش بپخته از جگر خصم خام تست.
مجیر.
به همه جای نان من پخته ست
به همه جوی آب من رانده ست.
خاقانی.
پخته شد نان جهانداری تو
طمع خصم سراسر خام است.
ظهیر.
سپهر نان مرا پخته داشت چون خورشید
اگر چو ماه به قرصی مدار داشتمی.
ظهیر.
ای خداوندی که اندر خشک سال قحط جود
پخته شد از آب انعام تو نان گرسنه.
کمال اسماعیل.
ز کلک تیره تو روشن است آب علوم
زتاب خاطر تو پخته گشت نان سخن.
کمال اسماعیل.
چون نان ملک ز آتش بأس تو پخته شد
در آب عجز کار حسود تو خام شد.
(از عقدالعلی).
بنزد بخت نشد نان هیچکس پخته
که تا نکرد ز خون عدوت خاک خمیر.
رضی الدین نیشابوری.
بر اقبال نانش پخته گر بود
کنون شد از دل دشمن کبابش.
رضی الدین.
، توطئه کردن و نقشه کشیدن به زیان کسی: نانی برایش میپزم که حظ کند!
لغت نامه دهخدا
(نِ پُ تَ / تِ)
نان ساخته شده و آماده. (ناظم الاطباء)، گنج بی رنج. غنیمت بارده. (یادداشت مؤلف) :
ز احداث فسق تو مر این و آن را (شحنه و محتسب را)
زهی نان پخته زهی گاو زاده.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(نِ تُ)
نان بی نانخورش. (ناظم الاطباء). نان خالی. نان پتی:
کوفته در سفرۀ ما گو مباش
کوفته را نان تهی کوفته ست.
سعدی.
رودۀ تنگ به یک نان تهی پر گردد
نعمت روی زمین پر نکند دیدۀ تنگ.
سعدی (گلستان چ یوسفی ص 175)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
در تداول مردم فارس، کسی که از زحمت خود می تواند شکم خود را سیر کند. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
بذل و بخشش. بخشنده و دست و دلباز بودن. به اطرافیان و زیردستان مدد رساندن و با بذل و بخشش معاش ایشان را تأمین کردن. نان رسانی:
کرامت جوانمردی و نان دهی است
مقالات بیهوده فرماندهی است.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(لِ پَ)
لال و پتی. که زبان او گیرد. که بعض حروف از مخارج خود ادا کردن نتواند. و در تداول خانگی، که درزبان لکنتی دارد (کودک و غیره). رجوع به پتی شود
لغت نامه دهخدا
(پَ)
دهی است از دهستان دره شهر شهرستان ایلام. ناحیه ای است واقع در 14 هزارگزی شمال باختر دره شهر کنار راه مالرو ایلام. این ده در منطقۀ کوهستانی قرار دارد و هوای آن گرم و سکنه اش 173 تن میباشد. مذهب آنها شیعی و زبانشان لری و لکی است. آب این ده از رود خانه صیمره و محصول آنجا غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی قالی بافی میباشد. راه این دهکده مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نانوائی. خبازی. نان پختن، نان فروشی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نان پزی
تصویر نان پزی
شغل وعمل نان پز. دکان نانوایی نان فروشی
فرهنگ لغت هوشیار
عمل بریدن نان وقطعه قطعه کردن آن. یاکارد نان بری. کاردی که بوسیله آن نان رابقطعات تقسیم کنند، قطع جیره ومواجب کسی
فرهنگ لغت هوشیار
پختن وتهیه کردن نان، توطئه کردن ضدکسی سبب مسئولیت کسی شدن واو را گناهکار قلمداد کردن: نانی برایش میپزم که حظ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان دهی
تصویر نان دهی
دادن نان، بخشندگی سخاوت
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه نان پزدخبازنانوا. یاچوب نان پز. چوبی که بوسیله آن خمیرنان را پهن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نان پختن
تصویر نان پختن
((پُ تَ))
نان ساختن، توطئه کردن
فرهنگ فارسی معین
خباز، شاطر، نانوا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برنج دم نکشیده
فرهنگ گویش مازندرانی
الکن، لال
فرهنگ گویش مازندرانی
ماش پتی غذایی آبکی و خورش مانند استاین غذا را بیشتر در زمستان
فرهنگ گویش مازندرانی
جلوی دست، جلوی دهان
فرهنگ گویش مازندرانی