خباز. (منتهی الارب) (دهار). طالم. طاهی. (منتهی الارب). نانوا. (ناظم الاطباء). آنکه نان می پزد: نقل است که در پیش مریدی حکایت می کرد که در بصره نان پزی هست که درجۀ ولایت دارد، مرید برخاست و به بصره رفت آن نان پز را دید خریطه در محاسن کرده چنانکه عادت نانوایان باشد. (تذکره الاولیاء) ، چوب نان پز، چوبی که بدان خمیر نان را پهن کنند. (ناظم الاطباء)
خباز. (منتهی الارب) (دهار). طالم. طاهی. (منتهی الارب). نانوا. (ناظم الاطباء). آنکه نان می پزد: نقل است که در پیش مریدی حکایت می کرد که در بصره نان پزی هست که درجۀ ولایت دارد، مرید برخاست و به بصره رفت آن نان پز را دید خریطه در محاسن کرده چنانکه عادت نانوایان باشد. (تذکره الاولیاء) ، چوب نان پز، چوبی که بدان خمیر نان را پهن کنند. (ناظم الاطباء)
نان ساختن. (ناظم الاطباء). اختباز. خبز. (تاج المصادر بیهقی). - نان خود را پختن، کار خود را بسامان کردن. بار خود را بستن: خویش را موزون و چست و سخته کن ز آب دیده نان خود را پخته کن. مولوی. - نان کسی پخته بودن یا پخته شدن، آماده و فراهم بودن اسباب کار و معاش او. مهیا شدن موجبات رفاه و آسایش وی: هر جا که در نواحی کرمانشهان ددی است نانش بپخته از جگر خصم خام تست. مجیر. به همه جای نان من پخته ست به همه جوی آب من رانده ست. خاقانی. پخته شد نان جهانداری تو طمع خصم سراسر خام است. ظهیر. سپهر نان مرا پخته داشت چون خورشید اگر چو ماه به قرصی مدار داشتمی. ظهیر. ای خداوندی که اندر خشک سال قحط جود پخته شد از آب انعام تو نان گرسنه. کمال اسماعیل. ز کلک تیره تو روشن است آب علوم زتاب خاطر تو پخته گشت نان سخن. کمال اسماعیل. چون نان ملک ز آتش بأس تو پخته شد در آب عجز کار حسود تو خام شد. (از عقدالعلی). بنزد بخت نشد نان هیچکس پخته که تا نکرد ز خون عدوت خاک خمیر. رضی الدین نیشابوری. بر اقبال نانش پخته گر بود کنون شد از دل دشمن کبابش. رضی الدین. ، توطئه کردن و نقشه کشیدن به زیان کسی: نانی برایش میپزم که حظ کند!
نان ساختن. (ناظم الاطباء). اختباز. خبز. (تاج المصادر بیهقی). - نان خود را پختن، کار خود را بسامان کردن. بار خود را بستن: خویش را موزون و چست و سخته کن ز آب دیده نان خود را پخته کن. مولوی. - نان کسی پخته بودن یا پخته شدن، آماده و فراهم بودن اسباب کار و معاش او. مهیا شدن موجبات رفاه و آسایش وی: هر جا که در نواحی کرمانشهان ددی است نانش بپخته از جگر خصم خام تست. مجیر. به همه جای نان من پخته ست به همه جوی آب من رانده ست. خاقانی. پخته شد نان جهانداری تو طمع خصم سراسر خام است. ظهیر. سپهر نان مرا پخته داشت چون خورشید اگر چو ماه به قرصی مدار داشتمی. ظهیر. ای خداوندی که اندر خشک سال قحط جود پخته شد از آب انعام تو نان گرسنه. کمال اسماعیل. ز کلک تیره تو روشن است آب علوم زتاب خاطر تو پخته گشت نان سخن. کمال اسماعیل. چون نان ملک ز آتش بأس تو پخته شد در آب عجز کار حسود تو خام شد. (از عقدالعلی). بنزد بخت نشد نان هیچکس پخته که تا نکرد ز خون عدوت خاک خمیر. رضی الدین نیشابوری. برِ اقبال نانش پخته گر بود کنون شد از دل دشمن کبابش. رضی الدین. ، توطئه کردن و نقشه کشیدن به زیان کسی: نانی برایش میپزم که حظ کند!
نان ساخته شده و آماده. (ناظم الاطباء)، گنج بی رنج. غنیمت بارده. (یادداشت مؤلف) : ز احداث فسق تو مر این و آن را (شحنه و محتسب را) زهی نان پخته زهی گاو زاده. سوزنی
نان ساخته شده و آماده. (ناظم الاطباء)، گنج بی رنج. غنیمت بارده. (یادداشت مؤلف) : ز احداث فسق تو مر این و آن را (شحنه و محتسب را) زهی نان پخته زهی گاو زاده. سوزنی
نان بی نانخورش. (ناظم الاطباء). نان خالی. نان پتی: کوفته در سفرۀ ما گو مباش کوفته را نان تهی کوفته ست. سعدی. رودۀ تنگ به یک نان تهی پر گردد نعمت روی زمین پر نکند دیدۀ تنگ. سعدی (گلستان چ یوسفی ص 175)
نان بی نانخورش. (ناظم الاطباء). نان خالی. نان پتی: کوفته در سفرۀ ما گو مباش کوفته را نان تهی کوفته ست. سعدی. رودۀ تنگ به یک نان تهی پر گردد نعمت روی زمین پر نکند دیدۀ تنگ. سعدی (گلستان چ یوسفی ص 175)
بذل و بخشش. بخشنده و دست و دلباز بودن. به اطرافیان و زیردستان مدد رساندن و با بذل و بخشش معاش ایشان را تأمین کردن. نان رسانی: کرامت جوانمردی و نان دهی است مقالات بیهوده فرماندهی است. سعدی
بذل و بخشش. بخشنده و دست و دلباز بودن. به اطرافیان و زیردستان مدد رساندن و با بذل و بخشش معاش ایشان را تأمین کردن. نان رسانی: کرامت جوانمردی و نان دهی است مقالات بیهوده فرماندهی است. سعدی
دهی است از دهستان دره شهر شهرستان ایلام. ناحیه ای است واقع در 14 هزارگزی شمال باختر دره شهر کنار راه مالرو ایلام. این ده در منطقۀ کوهستانی قرار دارد و هوای آن گرم و سکنه اش 173 تن میباشد. مذهب آنها شیعی و زبانشان لری و لکی است. آب این ده از رود خانه صیمره و محصول آنجا غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی قالی بافی میباشد. راه این دهکده مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان دره شهر شهرستان ایلام. ناحیه ای است واقع در 14 هزارگزی شمال باختر دره شهر کنار راه مالرو ایلام. این ده در منطقۀ کوهستانی قرار دارد و هوای آن گرم و سکنه اش 173 تن میباشد. مذهب آنها شیعی و زبانشان لری و لکی است. آب این ده از رود خانه صیمره و محصول آنجا غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی قالی بافی میباشد. راه این دهکده مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)